برنامه ریزی شهری به عنوان یک تخصص از اوایل قرن بیستم ظهور کرد، به اعتقاد چارلز سیگل استاد دانشگاه پنسیلوانیای آمریکا و نویسنده کتاب «نابرنامه ریزی: شهرهای قابل زندگی و انتخاب های سیاسی»[۱]، این رشته زمینه تفکیک زمین و طراحی خیابان و آزادراهها را فراهم آورد. این اقدامات وضع بسیاری از شهرها در آمریکا را نه تنها بهبود نداد، بلکه بدتر نیز کرد. به اعتقاد وی، ضوابط منطقه بندی و تفکیک زمین منجر به آنچنان ترافیکی شد که حتی مهندسان حمل و نقل نیز از حل آن عاجز و ناتوان بودند. در واقع برنامه ریزی حمل و نقل اتومبیل محور با اقداماتشان محله های قدیمی را کمتر قابل زندگی ساختتند و محله های ساخته شده جدید نیز پیاده مدار نبودند. اما جنبش ضد آزادراه و پراکنده رویی در دهه های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ که منجر به توقف طرحهای بی شماری شد، چرا که این نوع برنامه ریزی موجب تخلیه مراکز شهری و حاشیه نشینی بسیار شد.
امروزه بسیاری از دوستداران محیط زیست معتقدند، مشکلات عظیم شهرهای امروزی ناشی از عدم برنامه ریزی درست می باشد. برعکس این امر صادق است که فراوانی مشکلات در شهرها از جمله رشد پراکنده رویی و گستردگی بیش از حد آنها، ازدحام ترافیک، آلودگی هوا، شکاف اجتماعی، ناامنی و مراکز خرید بزرگ در دل شهرها، نتیجه برنامهریزی اغراق آمیز از بالا به پایین است. برخی دیگر بر این باورند که شهرها برای مصرف گرایی بیشتر طراحی شده اند و بدین ترتیب، شیوه زندگی تحمیلی امروز در اکثر شهرهای بزرگ، هزینه های عظیم زندگی مصرفی در شهرها را به شهروندان خود تحمیل کرده است و آنها را از حق انتخاب محل سکونت، محل اشتغال و مدت زمان کار نیز محروم کرده است بدین جهت اکثر وقت مردم در کار و امد و شد بی پایان و استرس شهرنشینی می گذرد.
برنامه ریزان به طور سنتی عادت کرده اند تا مشکلات موجود در شهرها را ناشی از عدم برنامهریزی یا برنامهریزی نامناسب در شهر بدانند و تلاش می شود تا مشکلات موجود شهرها را صرفا از طریق برنامهریزی حل و فصل نمایند، اما چارلز سیگل می گوید؛ مردم باید به شهرها به عنوان مجموعه ای از مشکلات فنی فکر نکنند که برنامه ریزان باید برای آنها راه حل ارایه دهند، بلکه به شیوه های مختلف زندگی در شهرها بیشتر فکر کنند. تصمیم درباره اینکه یک شهر چگونه باید توسعه یابد در واقعیت تصمیم درباره انتخاب شیوه زندگی است که باید توسط مردم اعلام شود، نه یک مهندس یا برنامه ریز شهری. درحالیکه تقاضاهای مردم امروژه بر اساس معیارهای برنامه ریزان تکنوکرات تعبیر و ترسیم می شود و مردم نقش فعالی در برنامه ریزی و شکل شهر و توسعه آنها ندارند.
چارلز سیگل این مشکل را به نوعی حاصل نظام برنامهریزی مدرن می داند و برای حل این مشکلات معتقد است که ما باید برنامهریزی را با انتخاب های سیاسی و مشارکت شهروندان عادی جایگزین کنیم تا از برنامهریزی “متخصصان تکنوکرات” از بالا به پایین دور شویم. آنچه ما نیاز داریم، شهرهایی است که با مشارکت مردم تولید شده اند، نه ساختگی! واقعیت این است که برنامه ریزی بیشتر ممکن است به رشد ناپایدار، گسترش حومه شهر و به افزایش وابستگی به خودرو منجر شود. او استدلال می کند که بعید است اصلاحات برنامه ریزی تکنوکراتیک، شهرها و حومه را به شکل قابل توجهی تغییر دهد.
به اعتقاد سیگل اعمال مستقیم محدویت های سیاسی به عنوان یک عامل کلیدی در ساخت شهرهای قابل زندگی و بر روی رشد شهری اثر دارد. گرچه او اعمال چنین محدویت های سیاسی بر روی رشد شهری را از طریق برنامه ریزان را کاملا منتفی نمی داند، ولی به عقیده وی، نیاز به برنامهریزی را تا حدودی کاهش می دهد و امکان آزادی بیشتری را برای تصمیم سازی در سطح محلی را تقویت و فراهم می کند. اعمال محدویت های سیاسی بر روی رشد شهرها به گفته او، به ایجاد شهرهایی با شیوه های متفاوت از زندگی منجر می شود. هرچند مردم به موضوعات فنی و بسیار پیچیده شهر کم و بیش واقفند و باید آن را به برنامه ریزان واگذارند، اما با این وجود، مردم دیگر به دنبال آن نیستند تا رشد و توسعه شهر به کلی تابع انتخاب سیاسی نمایند. در واقع این انتخابی است توسط مردم درباره شیوه زندگی است و نه یک مساله فنی که توسط برنامه ریز حل شود. این یک موضوع انسانی است که به اعتقاد سیگل معطوف به یک انتخاب فردی و سیاسی است.
بنابراین توجه مدیران و برنامه ریزان شهری نباید تنها بسوی مسایل و مشکلات کمیابی نظیر شکاف اجتماعی، نابرابری و فقر شهری که برخی نتیجه سیاست های اعمال شده از طریق برنامهریزی شهری است، معطوف بماند، چرا که بنظر می رسد، انتخاب رویکرد و سیاست ها به مسایل شهری از جانب برنامه ریزی و مدیران شهری است که بسیار اهمیت دارد که آنها به دنبال چه نوع شهری هستند و می خواهند چگونه شهری را برای ساکنان خود تدارک ببینند؟ لذا مسئله کمیابی می تواند نسبت به مسائل نوظهور فراوانی که در شهرها از جمله شلوغی و ترافیک، الودگی هوا، امنیت، ایمنی، سلامتی … در شهرها پدیدار شده از اهمیت کمتری برخوردار است که باید از دغدغه های مدیران و برنامه ریزان شهری باشد تا زندگی ساده تر و کم استرس تری را برای شهروندان تدارک ببینند تا به جای مصرف بیشتر، زمان بیشتری را همراه با آسایش خاطر در اختیار داشته باشند.
[۱] – Siegel, Charles (2010 ), Unplanning: Livable Cities and Political Choices